من بر آن سرم که سر برآورم برون به من بگو که چون
عاشقی به رفتن است بگو که ره کجاست گریزم از سکون
بی تو خانِ آخرین چگونه بگذرد با تو دل مرا به شهر تازه میبرد
روزی دگر در آتشی سالی دگر به خامُشی بار دگر فرامشی آه
واگو نهان کینه ات بشکن سکوته سینه ات بغضه غمه دیرینه ات با یارا
من بر آن سرم که سر برآورم برون به من بگو که چون
سر به دامنت نَهَم به اشکه دیده ات بگو ره جنون
این سکوته کوچه ها پر از صدا شده زین ندا و آن ندا شرر به پا شده
سازی نوایه عاشقی سوزم به پای عاشقی جانم فدای عاشقی آه
روزی دگر در آتشی سالی دگر به خامشی بار دگر فرامشی ای جانا
ارسال دیدگاه
تایید شده : ۰ ، در حال بررسی : 0 ، مجموع : 0