مینویسم....
برای قلبی که شکست و دستی که دیگر توان نوشتن ندارد...
و ذهنی که دیگر یارای فکر کردن نداشت...
میتوسم از سرابی که همه ی هستی ام را به یغما برد و از طوفانی که خانه ی
ارزوهایم را ویران ساخت..
خانه ای که خراب شد کاه ارزوهایم بود ....
مینویسم از بغض ،از سکوت ،از هرانچه باید بشکند و شکسته شدو هنر هیچ بند
زنی آن را بند نزد....
مینویسم از دردهای التیام نیافته،از بغض های بیصدا شکسته،از خفقان در گلو مانده....
من مینویسم از دردهای خودم
ارسال دیدگاه
تایید شده : ۰ ، در حال بررسی : 0 ، مجموع : 0