امشب بیا که باید از راز ها بگويم
آتش گرفته جانم از بغض در گلویم
باید تورا ببینم،در لحظه های آخر
کاری کنم که قلبت مایل شود به سویم
هرگز نگفته بودم،از ترس آنکه شاید
فردا تو را نبینم,بی تاب لحظه هايم
هرگز نگفته بودم٬ازفکر اینکه روزی
با دیگری بخندی٬ ابری شده هوایم
در هر کجا که باشم،با هرکسی که باشم
یک زخم کهنه دارم،از تو به یادگاری
در هرکجا که باشی با هرکسی که باشی
هر جا مرا ببینی ،بیتاب و بی قراری
عاشق بمانم تا روز آخر
یادم بماند آن خنده هارا
چیزی نباشد ،جز خاطراتت
مرهم گذارد،اندوه مارا
ترسم از این است عاشق بمانم...
دلتنگم اما، دیروز خود را
گم کرده ام در،این شهر تاریک
هر جای این شهر ،از تو نشانی
آید به سویم،از دور و نزدیک
هرگز نگفتم،زیبا ترینی
مفهوم عشقی،آرام جانی
هرگز نگفتم ،یکبار دیگر
خواهی کنارم ،اینجا بمانی؟
هرگز نگفته بودم...
ارسال دیدگاه
تایید شده : ۰ ، در حال بررسی : 0 ، مجموع : 0