شب شد یار من نیومد های بانو جان
چه بلایی بر سر یار من اومده
تو را قسم میدم مرد چوپون
تو یار من تو این بیابون ها ندیدی
فصل بهار بلبل بر درخت است بانو جان کجایی
شدم بیمار دلتنگ بانو جان
از دوریات، رنگم کهربایی (زرد) شده است
تو مثل شیرین هستی من مثل فرهاد کوهکن هستم
به عشق تو پولاد بر سنگ میزنم
کودکم در گهواره است ، گل و لای تا ساق هایم را فراگرفته
و تا آن سر باغ می روم بانو، بانو جانم
من یک زخم کهنه بی درمان هستم بانوجان
من با زخم تنم آشنا هستم بانوجان
از (بدن) من قطره قطره خون میریزه بانو جان
من یه پرستوی تیرخورده هستم بانوجان
ماهِ آسمون و یار هم زبانِ من دلبریه که نشان کرده ی من هست
ارسال دیدگاه
تایید شده : ۰ ، در حال بررسی : 0 ، مجموع : 0