گرچه جانم سوختی، خاکسترم دادی به باد
سهم تو هرگز هرآنچه با دلم کردی مباد
من به آب دیده پروردم تو را، اما چه سود؟
آنچه پروردم مرا جز سایۀ سردی نداد
دل به تار و پود عشقت بافتم؛ بیچاره دل
مثل فرشی کهنه در پای رقیبانم فتاد
من نجویم جز تو را هرچند ای آرام جان
«طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد»¹
گرچه جانم سوختی، خاکسترم دادی به باد
دیدی آخر هیچکس جز من نیاوردت به یاد؟
دیدی آخر هیچکس جز من به مهرت دل نبست؟
دل به هرکس باختی آخر حریمش را شکست
مأمن آغوشم اما از تنت خالی مباد
گرچه جانم سوختی، خاکسترم دادی به باد
نامهربان یارم، یار خطاکارم
حاشا که من ای بیوفا، دل از تو بردارم
حاشا به کس دل را، غیر از تو بسپارم
بازآ به من بازآ به من، نامهربان یارم
ارسال دیدگاه
تایید شده : ۰ ، در حال بررسی : 0 ، مجموع : 0